خانه زندگی‌نامه

مقالات و نامه‌ها



رطب و یابس

ولی حق نیروئی دارد که همۀ توطئه‌ها را خنثی می‌نماید. راه من حق بود. و همین حق بود که عاقبت خود آن دستگاه‌ها دریافتند که آن بابا - صفری توده‌ای و عضو فرقۀ دموکرات آذربایجان، اهل آستارا و از خانوادۀ پروین است و چون در آن روز آستارا بخشی از ولایت اردبیل و شناسنامه‌های مردم آنجا صادره از ناحیۀ 3 اردبیل بود اینان از آن تشابه اسمی سوء‌استفاده کرده‌اند. مقصود من از اشاره بدان اقدامات و بیان این داستان نه آنست که بگویم من چنین بودم، چنان کردم و اینچنین شدم ...نه!ء

چهل و سه سال این داستانرا همانند راز سر به مهری در دل داشتم و اگر امروز بدان اشاره می‌کنم مطلقأ برای عرض این مطلب است که استقلال فرهنگ شهر ما در مقابل استان شدن آن، مسئلۀ کوچکی بود و اگر کیفر این امر کوچک آنچنان خطرناک بود پس سزای استان شدن باید خیلی بیشتر باشد. اما چون در اینجا یک شهر وحدت و اتحاد داشت کسی جرأتی برای واکنش مخالف نیافت زیرا "یدالله مع‌الجماعه و هو فوق ایدیهم"ء
همشهریان عزیز! استان شدن برای منطقۀ ما وسیله است نه هدف. هدف عبارت است از عمران و آبادی و پیشرفت اردبیل و بهره‌گیری از استعدادهای کم‌نظیری است که خداوند متعال در زمین، هوا و مردم این سامان بودیعت نهاده است و استان شدن مانند یک وسیلۀ مؤثر موجبات این بهره‌گیری را فراهم می‌سازد. مردانگی کنید و علیرغم هر دسیسه و تهدید احتمالی وحدت خود را حفظ نمائید و هر آنگاه که اندیشمندان معتمد جامعه، اقدامی را در راه تأمین رفاه و آسایش همگانی لازم دیدند با همان همبستگی قدم به میدان بگذارید و خاطرۀ این افتخارات غرورآمیز را در تاریخ سرزمین ما جاودان سازید. اردبیل سرزمین مقدسی است. از لحاظ موقعیت جغرافیائی و داده‌های طبیعی از نقاط نادر و کم‌نظیر دنیاست. فقط خواست، همت و پایمردی شما ساکنان عزیز آن است که می‌تواند آنرا در حدی که شایستۀ آنست آباد و سرفراز گرداند. خدای بزرگ شما را در این راه یاری و مددکاری فرماید!ء

* * *

اینها قسمت "رطب" عرایض من خطاب به همشهریان ارجمند بود اما در بخش "یا بس" آن بعرض جناب آقای استاندار و اولیای محترم استان جدیدالتأسیس اردبیل می‌رسانم که در علم مدیریت، آگاهی از روحیه و خصلت اخلاقی کسانی که مدیر با آنان سر و کار دارد، از جمله عواما مؤثر در موفقیت اوست
من در جلد چهارم "اردبیل در کذرگاه تاریخ" شمّه‌ای دربارۀ "خلق و خوی اردبیلیان" نوشته‌ام تا کسانی که بخواهند با آنان مراوده نمایند از چگونگی برخورد و رفتار با آنها آگاه باشند ولی چون آن کتاب کامل نشده است از این رو به خلاصه عرض می‌کنم که اردبیلیان مردم حساس و زود رنجند. با آنان بهتر است از در دوستی و محبت درآمد و به جای استفاده از زور و تهدیدات قانونی، از راه مهربانی رفتار کرد. اگر محبت و صداقت و یک‌دلی ببینند برای بازگرداندن آن دو چندان کوشش می‌کنند و من خاطرات و تجربیاتی در این باب دارم که بعنوان نمونه به دو مورد از آنها اشاره می‌کنم:ء

اردبیل یک منطقۀ سردسیر است و در زمستان‌ها گاهی برف زیاد راه شهر و روستاها را برای هفته‌ها می‌بندد و رفت و آمد بین آنها را متوقف می‌سازد. در زمستان 1331 که من شهردار آنجا بودم چنین شد و بیش از یک هفته آمد و شد بین شهر و روستاها قطع گردید. در آن زمان گوشت مصرفی شهر بوسیلۀ گوسفندانی تأمین می‌شد که از روستاها برای فروش به شهر می‌آوردند. بسته بودن راه‌ها موجب شد که در آن چند روز گوسفند به شهر نیاید و گوشت در شهر نایاب گردد. در چنین احوالی روزی نامۀ "خیلی محرمانه و فوری" از ستاد تیپ اردبیل به دستم رسید که در آن از نبودن گوشت و بهم خوردن وضع تغذیۀ سربازها شکایت شده درخواست شده بود که فوری چاره‌ای اندیشیده شود
من نامه را با رؤسای قسمت‌های مربوطۀ شهرداری در میان گذاشتم و آنان باتفاق گفتند که ریش‌ سفیدان قصاب‌ها را بشهرداری آورده تنبیه نمائیم. راهی که هرگز به نتیجۀ مطلوب نمی‌رسید
من پس از پایان این جلسه برخاسته یکسر ببازار و بدکّان رئیس قصّاب‌ها رفتم. او در گوشۀ خالی از گوشت دکان، در کنار منقلی خود را گرم می‌کرد و هرگز ندیده بود که شهردار شهر با چنان صفا و سادگی بدکان وی بیاید. بدست و پا افتاد و فوری رفته چائی برای من آورد و در جواب من که گوشت نایاب است بسته بودن راه‌ها را دلیل آورد. آنگاه استکان چائی را جلوی من کشید تا بنوشم. من با نزاکت و دوستی اِبا کرده گفتم از لحاظ نبودن گوشت در شهر ناراحتم و اجازه می‌خواهم آنرا ننوشم
او، که نخوردن چائیش را یک نوع گله مؤدبانه بحساب آورد استکان را بار دیگر جلوی من کشید و با یک "ژست" جوانمردانه گفت "شما چائی را بخورید و مطمئن باشید که پیش از آنکه امروز وقت اداری پایان یابد و شما بمنزل بروید در تمام دکان‌ها گوشت برای فروش عرضه ‌شود و حتی قیمت آن نیز ارزانتر گردد". صمیمانه بگویم که چنین شد و آنها از گوسفندانی که برای ترتیب بازار سیاه در نقاط مختلف شهر نگه داشته بودند در آنچند روز راه‌بندان گوشت شهر را تأمین کردند. آیا توسّل بزور و نهدیدات قانونی چنین نتیجه‌ای می‌داد؟!ء

نمونۀ دیگر: یکروز به اتفاق رئیس امور شهر شهرداری، پای پیاده از تازه میدان و کوچۀ ارمنستان می‌ گذشتیم. روبروی مسجد تازه میدان قهوه‌خانۀ بزرگی بود که بسبب سردی هوا در و پنجره‌هایش بسته بود. هنگامیکه ما بمحاذات آن رسیدیم در باز شد و قهوه‌چی با طشت بزرگ پیشخوان بیرون آمد و آنرا، که پر از تفالۀ چائی بود، در چند قدمی ما بوسط کوچه پاشید و با کمال خونسردی به قهوه‌خانه باز گشت و در را بست!ء
آقای رئیس امور شهر با دیدن این واقعه جوشید و خروشید که بر طبق قانون ائله بکنیم و بئله بکنیم ... من از او خواهش کردم که لحظه‌ای تأمل کند. آنگاه بداخل قهوه‌خانه رفتم و از آن آقای قهوه‌چی جارو و خاک اندازی خواستم. او آنها را داد ولی کنجکاو شد که این جوان "فوکلی" و با لباس‌های تمیز جارو و خاک‌انداز را برای چه می‌خواهد. من با جارو شروع به جارو کردن تفاله‌ها نمودم. و او که از پشت شیشه تماشا می‌کرد وقتی فهمید من شهردارم با حالت خجلت از قهوه‌خانه بیرون آمد. جارو و خاک‌انداز را از من گرفت و آنچه را که ریخته بود جمع کرد و با عذرخواهی فراوان عهد کرد که دیگر تفالۀ چائی در کوچه نریزد. شنیدنی‌تر آنکه وقتی این خبر بگوش قهوه‌چی‌های دیگر شهر رسید دیگر در کوچه‌ها و جوی‌های کنار خیابان‌ها تقالۀ چائی دیده نشد
آیا با تندی و خشونت و یا تهدیدات قانونی می‌شد به چنین موفّقیتی دست یافت؟! ممکن است برخی تصّور کنند که چنین کارها در شأن مقام شهرداری نبود. باید عرض کنم که اولأ "رئیس القوم خادمهم" و ثانیأ مگر مقصود رفع مشکلات مردم و رسیدن بهدف‌های مطلوب نیست؟ این راه که راحت‌ترین وسیله برای نیل بدان هاست و نتیجه‌اش نیز بجای تندی‌ها و تلخ‌کامی‌ها، با دوستی‌‌ها و مودّت ها همراه است. بالاتر از اینها، در جوامعی که مردم با اصول زندگی اجتماعی نوین یا شهر گرائی آشنائی کمتری دارند اولیای امور باید ضمن آنکه وظایف خویش را انجام می‌دهند همچون مرّبی و معلّمی در هدایت افراد بکوشند و زندگی در جامعه را برای همۀ اعضای آن گوارا سازند
باری جناب آقای استاندار! مردم پویای این استان آمال و آرزوهای زیادی در مورد منطقۀ مستعّد و در عین حال محروم خود دارند و این جنابعالی هستید که با الهام از تأثرات خاطر ریاست جمهوری از بی‌توجهی‌های گذشته بدین ناحیه، با عنایت بعمران و آبادی آن بدان خواستها و آرزوها جامۀ عمل بپوشانید و اردبیلیان را برای همیشه از خود ممنون و خشنود سازید
یادآوری دیگر من آن است که همۀ نقاط استان را، با رعایت عدالت و نصفت، بیک اندازه از عواطف خود بهره‌مند گردانید و گرد و خاک ده‌ها و صدها سالۀ محرومیت را از ساحت آنها نیز بزدائید. خدای بزرگ همۀ خدمتگزاران این استان جدید التأسیس را در انجام خدمات ارزنده موفّق و منصور دارد. بمنّه تعالی و کرمه.

استکهلم: بهمن ماه 1371

خبر استان شدن اردبیل برای همۀ اردبیلیان خوشایند است ولی شنیدن آن در غربت لذت خاصی دارد. به ویژه برای کسانی که سال‌های ممتدی در آرزوی شنیدن آن بودند. من هم مثل دیگر اردبیلیان غربت‌نشین، این خبر مسرّت‌بخش را از رادیو ایران شنیدم و سرور حاصل از آن را در اعادۀ صحّتم مؤثر یافتم. قلم در دست گرفتم که با نوشتن مکنونات خاطر خویش، از این حیث ابراز احساس نمایم و بدان وسیله در شادی همشهریان عزیز شرکت کنم. ولی به سبب ضعف مزاج به تهیۀ مطلب مناسبی توفیق نیافتم و برای خالی نبودن عریضه، با "رطب و یابسی" در این بازار یوسف، که برای من عزیزتر از عزیز مصر است، شرکت نمودم

دلم می‌خواهد در کنار همشهریان عزیز می‌بودم. دست و صورت آنها را می‌بوسیدم و از اتحاد و اتفاق بی‌نظیر آنان، که موجب تحصیل این موفقیت و تحقق بخشیدن به آمال قلبی ما و پدران علاقه‌مند ما گردید حضورأ تشکر و سپاسگزاری می‌کردم خدای بزرگ این یگانگی و اتحاد را برای آنان مستدام بدارد و ولایت ما و ساکنان عزیز آن را از برکات و اثرات نیک آن بهره‌مند فرماید

همشهریان عزیز! پدران ما و حتی اردبیلیان معاصر، از والیان پیشین و استانداران بعد استان آذربایجان خاطرات تأثرباری دارند و اولیای امور این ایالت و استان را، به جای آنکه خدمتگزارانی برای جامعۀ خویش بشناسند متعدیانی به حقوق حقۀ مردم این ولایت می‌دانند. از زمانی که جنگ‌های ایران و روس، در عهد فتحعلیشاه، خاتمه یافته و محمد میرزا ولیعهد وی، از ترس مخالفان به اردبیل پناهنده شد، و در دورانی که فرزندان او ناصرالدین میرزا، مظفرالدین میرزا، محمدعلی میرزا ... ولایتعهدهای ایران و والیان آذربایجان بوده‌اند، اردبیل برای آنها از دو نظر شناخته بود. یکی به سبب "نارین قلعه" و زندان مخوف آن، برای آنکه مخالفان را در سیاه‌چال‌های آن به بند بکشند و با انواع شکنجه‌ها خویشتن را از شّر آنان رها سازند. و دیگری از جهت تحف و هدایائی که حکمرانان مستبد و جبّار آنها، با تحت فشار گذاشتن مردم بی‌پناه این سامان، دار و ندار آنها را گرفته بصورت "تقدیمی" برای آنان می‌فرستادند. و دیگر هیچ!ء

قاجاریان از بین رفتند. آفتاب مشروطیت درخشیدن گرفت ولی آن روش بی‌توجهی به اردبیل، همانند ارثیۀ منحوسی برای والیان و استانداران دورۀ آزادی و حریت باز ماند و مانند سنت شومی در این ناحیه پایدار گشت. و کم کم که ادارات کل، سازمان‌ها و مؤسسات عریض و طویل دولتی و خصوصی در مرکز استان و بنام استان بوجود آمد اولیای آنها اردبیل را بصورت چرخ پنجمی، بسته بگردونۀ حکمرانی خود پنداشتند و در این دوران بس دراز، کوچکترین قدمی در راه عمران و آبادی این منطقه برنداشتند!...ء

در طول نیم قرن اخیر، تعّدیات استان نشینان بیش از گذشته‌ها گردید و هرگونه طرح و اعتباری، که برای استان منظور و تصویب شد، بجای آنکه در مناطق مستعد استان، و منجمله اردبیل بکار گرفته شود در مرکز آن به مصرف رسید و در قبال کارخانۀ معظم تراکتورسازی، ماشین‌سازی، پالایشگاه، پتروشیمی و ... که طبعأ برای کل آذربایجان بود، سهم شهر ما چرخ‌های کوچکی گشت که در فصل بهار و تابستان، در جلوی دکان‌های تخمه‌فروشی، برای گرداندن و تف دادن تخمه‌های آفتاب‌گردان به حرکت در می‌آیند!...ء
نتیجۀ این تعدّیات آن بود که وقتی رئیس‌جمهوری، در یک سال و نیم پیش، از نزدیک وضع منطقه را مشاهده نمود آنرا محرومترین منطقۀ مستعد ایران خواند و در نماز جمعۀ تهران رسمأ به اصفهانی‌ها و تهرانی‌ها اعلام کرد که دولت باید برای زدودن قسمتی از این محرومیت‌های استان آیندۀ اردبیل، از اعتبارات عمرانی آن بکاهد!...ء
تا کی می‌شد منطقه رو به ویرانی برود؟! و تا کی می‌شد بی‌توجّهی‌ها تحمّل شود؟!... آفرین بر شما نسل حاضر، که دست اتحاد بهم دادید و این زنجیرهای اسارت را از هم گسستید. و بالاتر از آن باثرات اتفاق و یگانگی خویش پی‌بردید و عملأ در یافتید که مطلقأ بر اثر این یک‌دلی و یک‌صدائی بود که بدین امر مهّم دست یافتید. در گذشته‌ها نیز کسانی از شهر ما در این راه‌ها قدم برداشتند ولی به سبب وجود افراد متنفّذ اما بی‌وجه، که هر یک ساز بخصوصی می‌زدند و بشدن از اتفاق و یگانگی مردم جلو می‌گرفتند، آنها ره بجائی نبردند و اگر هم بندرت، مثل خود من شاهد مقصود را در آغوش گرفتند آماج تیرهای تهمت و افترائات سیاسی گشتند و بنحو ناجوانمردانه در معرض انواع مصائب قرار گرفتند

در نیم قرن پیش فرهنگ اردبیل عنوان "نمایندگی فرهنگ استان" داشت. با وجود فارغ‌التحصیلان دانشسرای‌عالی که آگاه از رموز تربیتی و آماده برای پیشبرد فرهنگ کشور بودند، افراد بی‌صلاحّیت و حتّی کارشناس معماری فرهنگ استان را برای ادارۀ امور تربیتی شهر ما منصوب می‌داشتند. معلمان مدارس اردبیل را در مرکز استان استخدام می‌کردند و آنانرا با آموزگاران و دبیران زیر کار در رو، و گاهی افیونی و معتاد آن منطقه عوض کرده فرهنگ ولایت ما را با اعزام آنها به قهقرا می‌کشانیدند. اعتبارات مربوط به این شهرستان را در مرکز استان به مصرف می‌رسانیدند. وضع تعلیم و تربیت در اردبیل اسفبار بود و لزوم توجهی را ایجاب می‌نمود!...ء

در سال 1328 وزیر فرهنگ به اردبیل آمد. من در روزنامۀ "شمس ایران" که در آن ایام در شهر ما منتشر می‌شد، نامۀ سرگشاده‌ای بعنوان ایشان نوشتم و با ذکر معایب فرهنگ ما، خواستار رهائی آن از تعدّیات ادارۀ کلّ فرهنگ استان شدم. موضوع مورد علاقۀ فرهنگیان شهر ما قرار گرفت ولی اولیای محّلی ادارۀ فرهنگ، با تهدید و نیرنگ از اتفاق آنها جلو گرفتند. تنها سه تن از دبیران با من هم‌داستان شدند. باتفاق با وزیر دیدار کردیم. دلائل قانع‌کننده‌ای ارائه دادیم. او توجه کرد و علیرغم صحنه‌سازی‌های اولیای معارف استان و اردبیل، حکم جدائی فرهنگ ما را صادر کرد و مقرّر داشت که معارف اردبیل ادارۀ مستقلّی شود و مستقیمأ با خود وزارت فرهنگ در ارتباط باشد. جوان تحصیل‌کرده و پرکار و علاقه‌مندی را برای ریاست آن فرستاد و حتّی خود مرا که نامزد شغلی در وزارت‌خانه بودم به معاونت وی به اربیل بازگرداند. فرهنگیان و فرهنگ‌پژوهان بازمانده از آن ایّام می‌دانند که فرهنگ شهر ما چه پیشرفت‌هائی کرد و چه جوانان شایسته و کارآمدی را تربیت نمود!...ء
دستگاه کینه‌جوی استان‌نشینان به راه افتاد. نخست با دست ایادی نابخردی، که در شهر ما تربیت کرده بودند، شبنامه‌های سیاسی علیه دولت در شهر پراکندند و ما چهار نفر را بعنوان نویسندگان و ناشران آنها قلمداد نمودند. بازجوئی‌ها در شهربانی آغاز شد، پرونده‌ها تشکیل و به دادسرا ارسال گردید ولی چون بازپرس مرد با وجدانی بود و از دسیسه‌ها اطلاع داشت قرار منع تعقیب صادر کرد

آنها چون از این راه مأیوس شدند در شهر دست به "شانتاژ" زدند و در جلساتی که در منازل متنفذین تشکیل می‌شد شروع به سم‌پاشی علیه رئیس فرهنگ و تشکیلات جدید نمودند. رئیس فرهنگ نخست از در مماشات درآمد ولی چون اینان دست‌بردار نشدند یکی از سردمداران آنها را، از شهر بیکی از بخش‌های شهرستان منتقل ساخت و نفر دیگر را با ابلاغ تلگرافی وزارت فرهنگ از حوزۀ فرهنگی اربیل اخراج نمود. او نخست به تبریز و سپس با هدایت و حمایت اولیای پیشین، به تهران رفت تا در آنجا برنامه‌هائی را برای برهم زدن نظام جدید فرهنگ شهر ما، باجرا درآورد و وضع تأثربار گذشته را بدان باز گرداند و یکی از اقدامات مقاله‌ای بود که در شمارۀ 81 مورخ 17 آذر ماه 1328 روزنامۀ ملت ایران در تهران درج کرد و در آن با مقدّمه‌چینی از مرز بودن اردبیل، داستان پیشه‌وری و دموکرات‌ها، توطئه‌های شوروی در مورد آذربایجان و ایران، فعّالیت‌های خائنانۀ حزب توده و ... همه را در وجود "عنصر خطرناکی" بنام "بابا - صفری" متجلی ساخت. ارکان دولت ایران را به سبب "معاونت او در فرهنگ اردبیل" در مظّان اضمحلال دانسته از رکن 2 ستاد ارتش ایران، از شهربانی کل کشور، از وزارت کشور، از وزارت فرهنگ رفع و دفع او را خواستار گردید!...ء
اگر شما خوانندۀ محترم در آنزمان می‌بودید و جّو اختناق شدید حاکم بر محیط ایران را، که هنوز سه سال از غائلۀ آذربایجان نمی‌گذشت، از حیث افکار چپ و شوروی و مرز و غیره می‌دیدید از شدت بیرحمی نویسندگان مقاله و ترتیب‌دهندگان آن صحنه‌ها در عجب می‌ماندید و از خود می‌پرسیدید که مگر سزای کسی که عاشقانه برای پیشبرد فرهنگ زادگاهش قدم بردارد باید حوالۀ وی با چوبۀ دار یا جوخۀ اعدام باشد؟!ء

آدرس تماس

contact@babasafari.org